کد مطلب:279227 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:272

درهم شکستن توطئه معتضد عباسی
چهارم شیخ طوسی از رشیق روایت كرده است كه «معتضد خلیفه» فرستاد مرا با دو نفر دیگر طلب نمود و امر كرد كه هر یك دو اسب با خود برداریم یكی را سوار شویم و دیگری را به جنبیت بكشیم یعنی یدك كنیم و سبكبار به تعجیل برویم به سامره و خانه حضرت امام حسن عسكری علیه السلام را به ما نشان داد و گفت به در خانه میرسید كه غلام سیاهی بر آن در نشسته است پس داخل خانه شوید و هر كه در آن خانه بیابید سرش را برای من بیاورید. چون به خانه حضرت رسیدیم در دهلیز خانه غلام سیاهی نشسته بود و بند زیر جامه در دست داشت و میبافت پرسیدیم كه كی در این خانه هست؟ گفت صاحبش وهیچگونه ملتفت نشد به جانب ما و از ما پروا نكرد، چون داخل خانه شدیم خانه بسیار پاكیزهای دیدیم و در مقابل پردهای مشاهده كردیم كه هرگز از آن بهتر ندیده بودیم كه گویا الحال از دست كارگر در آمده است و در خانه هیچ كس نبود، چون پرده را برداشتم حجره بزرگی به نظر آمد كه گویا دریای آبی در میان آن حجره ایستاده و در منتهای حجره حصیری بر روی آب گسترده است و بر بالای آن حصیرمردی ایستاده است نیكوترین مردم به حسب هیئت و مشغول نماز است وهیچگونه به جانب ما التفات ننمود. احمد بن عبدالله پا در حجره گذاشت كه داخل شود در میان آن غرق شد و اضطراب بسیار كرد تا من دست دراز كردم و او را بیرون می آوردم و بی هوش شد، بعد از ساعتی به هوش آمد پس رفیق دیگر اراده كرد كه داخل شد و حال او بدین منوال گذشت پس من متحیر ماندم و زبان به عذر خواهی گشودم و گفتم معذرت میطلبم از خدا و از تو ای مقرب درگاه خدا، و الله ندانستم كه نزد كی می آیم و از حقیقت حال مطلع نبودم و اكنون توبه مینمایم به سوی خدا از این كردار، پس به هیچ وجه متوجه گفتار من نشد و مشغول نماز بود، ما را هیبتی عظیم در دل به هم رسید و برگشتیم و «معتضد» انتظار ما را می كشید و به دربانان سفارش كرده بود كه هر وقت برگردیم ما را به نزد او برند، پس در میان شب رسیدیم و داخل شدیم و تمام قصه را نقل كردیم، پرسید كه پیش از من با دیگری ملاقات كردید و با كسی حرفی گفتید؟ گفتیم: نه. پس سوگندهای عظیم یاد كرد كه اگر بشنوم كه یك كلمه از این واقعه را به دیگری نقل كرده اید هر آینه، همه را گردن بزنم. و ما این حكایت را نقل نتوانستیم بكنیم مگر بعد از مردن او.